از صفحات تاریخ؛ خلافت عثمانی! بخش شانزدهم

حارث عبیده

توافق میان امپراتوری عثمانی و مسیحیان:

با مشاهدهٔ قدرت امپراتوری عثمانی، کشورهای اطراف از هر سو دچار هراس شدند، به‌ویژه آن کشورهایی که ضعیف‌تر بودند، همین ترس باعث شد که با آغاز حکومت جمهوری “راجوزا”، سفیران آن کشور به دربار سلطان مراد روانه شدند و پیشنهاد پیمان دوستی را ارائه نمودند.

بر اساس این پیمان روابط تجاری میان دو کشور برقرار شد و همچنین جمهوری راجوزا پذیرفت که در ازای این توافق، سالانه (۵۰۰) سکهٔ ارزشمند موسوم به “دوق” که واحد پول آن کشور بود را به‌عنوان مالیات بپردازد. این توافق نخستین معاهده‌ای بود که میان دولت عثمانی و مسیحیان منعقد گردید.

جنگ کوسوو:

سلطان مراد، برخلاف روش فرماندهان خود، شخصاً وارد مناطق دوردست بالکان شد، این اقدام باعث شد که اهالی صربستان دچار تردید شوند و تلاش کنند از حضور پادشاه اروپا در منطقه بهره‌برداری کنند. آنان چندین بار به اردوگاه عثمانی حمله کردند اما موفقیت قابل‌ذکری به دست نیاوردند، از سوی دیگر صرب‌ها و بوسنیایی‌ها با مردم بلغارستان پیمانی بستند و یک لشکر صلیبی اروپایی را تشکیل دادند.

در این هنگام سلطان مراد با آمادگی کامل سپاهیان خود را به منطقهٔ کوسوو در بالکان رسانید بود گفته می‌شود که وزیر سلطان در هنگام نبرد نسخه‌ای از قرآن کریم را همراه داشت و هنگامی که آن را گشود به‌طور غیرارادی چشمش به این آیهٔ شریفه افتاد:

(يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ) (سوره انفال: ۶۵)

ترجمه: “ای پیامبر! مؤمنان را به جنگ تشویق کن، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند، بر دوصد تن غالب خواهند شد، و اگر صد نفر باشند بر هزار تن از کافران غلبه خواهند کرد، زیرا که آنان مردمی نادان‌اند.”

وزیر سلطان این نشانه را به فال نیک گرفت و آن را بشارتی برای پیروزی مسلمانان دانست، پس از این واقعه، تمام سپاه با یقین به پیروزی دلگرم شدند، سپاهیان دو طرف مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند و پس از اندکی انتظار، جنگ آغاز شد، نبرد به‌شدت ادامه یافت و در نهایت با پیروزی قاطع و یقینی مسلمانان پایان یافت.

شهادت سلطان مراد:

پس از پیروزی در جنگ کوسوو، سلطان مراد برای بازدید از میدان نبرد رفت او در میان پیکرهای شهدا قدم می‌زد برای آنان دعا می‌کرد و وضعیت مجروحان را بررسی نموده، دستور مداوای آنان را صادر کرد، در این میان یکی از سربازان صربی که در میان کشته‌ها پنهان شده بود، ناگهان برخاست و به‌سوی سلطان دوید، نگهبانان او را گرفتند، اما وی بهانه آورد که قصد دارد با سلطان سخن گفته و به دست او اسلام بیاورد.

سلطان به نگهبانان اشاره کرد که او را آزاد بگذارند، آن فرد صربی وانمود کرد که می‌خواهد دست سلطان را ببوسد، اما ناگهان خنجری بیرون کشید و بر وی حمله کرد. سلطان زخمی شد و در پانزدهم شعبان سال (۷۹۲ هـ) به شهادت رسید و تاج افتخار شهادت را بر سر نهاد.

آخرین سخنان سلطان مراد:
من تنها به‌اندازه‌ای فرصت دارم که شکر خداوند را به‌جا آورم، او از اسرار پنهان آگاه است و دعای این بندهٔ فقیر را اجابت می‌کند، گواهی می‌دهم که هیچ معبود حقیقی یی جز الله متعال وجود ندارد و تمامی ستایش‌ها و سپاس‌ها مخصوص اوست، لحظهٔ وداع من فرا رسیده است، من با چشمان خود پیروزی لشکریان اسلام را دیدم، از شما می‌خواهم که از فرزندم بایزید پیروی کنید، اسیران را آزار ندهید و آنان را تحقیر نکنید، من شما را به خدا می‌سپارم و این سپاه عظیم را به رحمت الهی واگذار می‌کنم او امپراتوری ما را از هرگونه شرارت محفوظ خواهد داشت.

سپس این فرمانروای بزرگ در سن ۶۵ سالگی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

Exit mobile version