نگاهی کوتاه به زندگی و کارنامه‌های شهید اسماعیل “حارث” تقبله‌الله!

محمود محفوظ

شهید سعید اسماعیل “تقبله‌الله” فرزند محمد ایوب از باشندگان قریه دندوکی ولسوالی سیدآباد ولایت وردک بود، او در سال ۱۳۷۳ هجری شمسی در خانواده‌ای دیندار و مجاهدپرور چشم به جهان گشود.

تا صنف نهم به تحصیل عصری پرداخت سپس وارد مدرسه دینی شد و در مدرسه صوفی ملاگل خان بابا به حفظ قرآن کریم روی آورد، در کنار تحصیل، پنهانی به همراه مجاهدین به فعالیت جهادی نیز می‌پرداخت، گاه‌گاهی به طور مخفی با مجاهدین در مین‌گذاری یا کمین‌ همراه می‌شد، این مبارزات پنهانی سه سال ادامه یافت در حالی‌که خانواده و دوستانش از آن بی‌خبر بودند، کاکایش میگوید: شبی ناوقت به اتاقش رفتم، بسترش گسترده بود اما خودش حضور نداشت، دانستم که بی‌شک مخفیانه به همراه مجاهدین رفته است، پدرش را مطلع کردم، اما مادرش دخالت کرد و گفت: مدت‌هاست که اسماعیل همراه مجاهدین برای مین‌گذاری می‌رود، تو تازه خبردار شدی! سپس مادر و پدرش به اتفاق برای او دعا کردند و گفتند: او را به خداوند جل جلاله سپرده‌ایم.

اسماعیل در سنین نوجوانی قدم به میدان عملی جهاد گذاشت، در اکثریت کمین‌ها، مین‌گذاری‌ها و تعرضات ولسوالی سیدآباد حضور فعالی داشت او به خوبی با سختی‌های جنگ و چاپه آشنا بود پس از هر کمین یا تعرض، نگرانی زیادی دامن‌گیر خانواده‌های مجاهدین می‌شد و خانواده‌ها چشم‌انتظار بازگشت فرزندان خود بودند، در یکی از این روزها، شایعه شهادت اسماعیل منتشر شد.

برادرش می‌گوید: خبر شهادت اسماعیل منتشر شد، من نیز آگاه شدم، غم و اندوه عظیمی بر من مستولی شد، قلب و چشمم بی اختیار گریه میکرد، زمین زیر پایم را گم کرده بودم. با چشمان اشکبار و دلی شکسته از قریه ما به سوی قریه چهاردهي روان شدم، با خود می‌اندیشیدم که برادر کوچک من دیگر در این دنیا نیست، چگونه و کجا به شهادت رسیده، نمی‌دانستم، حالت عجیبی داشتم، رنگم پریده بود، لبانم خشکیده بودند و نگران و مضطرب راه می‌رفتم.

ناگهان شهید بلال صدایم زد: «همایون! این‌چنین آشفته به کجا می‌روی؟ خیر باشد؟» بلال از دوستان همسنگر اسماعیل بود، با صدایی لرزان به او گفتم: «برادرم شهید شده!» او خندید. گفتم: «برادرم شهید شده و تو می‌خندی؟!» گفت: «او صحیح و سالم است، چه کسی گفته که شهید شده؟ بیا تو را نزدش می‌برم». با شگفتی و دودلی همراهش شدم، مرا به سوی مجاهدی برد که لباس نظامی بر تن داشت و دستمالی به صورتش بسته بود. گفت: «این اسماعیل است!» فوراً دستمال را کنار زدم، اسماعیل با لبخندی بر لب و دهنی کبود به من نگاه کرد و گفت: «نزدیک بود بی‌غیرتانه گریه کنی!»
او را در آغوش گرفتم و سخت فشردم، اشک‌های غمم به اشک‌های خوشی بدل شدند، مدتی طولانی در آغوشم نگه‌ش داشتم، سپس هر دو به طرف خانه روان شدیم.

از آنجا که اسماعیل جوانی بااستعداد، متقی و برخوردار از اراده قوی بود، توسط فرمانده‌اش در جمع مجاهدانی قرار گرفت که تشکیل جهت سرکوب نمودن خوارج (داعشیان) به ولایت ننگرهار اعزام شوند او در حالی با قطعه همراه شد که خانواده‌اش را از این مطلع نساخته بود.

پدرش که برای کارگری به دلیل فقر اقتصادی به کشور ایران مهاجرت کرده بود، و در روز و شب مسافرت به سر میبرد، میگوید:
«روزی سخت خسته بودم که زنگ تلفنم به صدا درآمد، پاسخ دادم، صدای شیرین و آشنای پسر عزیزم، اسماعیل جان بود، با مهربانی و محبت فراوان صحبت می‌کرد، احوال خانواده را جویا شدم و مفصل گفت‌وگو کردیم، در پایان گفت: “می‌خواهم چیزی بگویم، امیدوارم ناراحت نشوی!” گفتم: “بگو فرزندم! چرا باید ناراحت شوم؟”
گفت: “آغا (پدر جان)، من بدون اجازه شما با قطعه به ولایت ننگرهار برای جهاد علیه داعشیان اعزام شده‌ام، دلم ناآرام بود که بدون اجازه شما رفته‌ام.”
گفتم: “فرزندم! تو را به همان خدایی سپرده‌ام که تو را به من عطا کرده است!”
با صدای بلند خندید و گفت: “آغا، تو مرد بزرگی هستی!” من باز هم سخنم را تکرار کردم او بسیار خوشحال شد و خداحافظی کرد، اما نمی‌دانستم این آخرین خداحافظی‌ام با فرزندم است، یک هفته بعد خبر شهادتش رسید».

شهادت:
شهید اسماعیل جان پس از حضور فعال در عملیات‌های متعدد در ولسوالی سیدآباد، برای مقابله با پدیده منحرف خوارج (داعش) که جهت تضعیف اسلام ، مسلمانان و بخصوص نهضت ها و حرکت های جهادی ایجاد شده است؛ عازم کوه‌های ننگرهار شد. در کنار سایر مجاهدان اسلام، در نبردهای سنگین علیه این گروه شرکت کرد.

خوارج که تحت ضربات سخت و کشنده جوانان فداکار مجاهد قرار داشتند و در آستانه نابودی بودند، در این هنگام اشغالگران برای حمایت همیشگی از آنان، حملات هوایی و چاپه‌های شبانه بر سنگرهای خط اول مجاهدین مسافر آغاز کردند.
در جریان همین عملیات‌های شبانه و حملات هوایی، شهید اسماعیل و سایر غازیان خط مقدم، قربانی چاپه‌ها و حملات هوایی اشغالگران شدند، اسماعیل در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۴ هجری شمسی در منطقه وزیرو تنگی از مربوطات ولسوالی خوگیانی ولایت ننگرهار، پس از مقاومت فراوان، همراه چند تن از یارانش به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

نَحْسَبُهُمْ كَذَٰلِكَ وَاللَّهُ حَسِيبُهُمْ.

Exit mobile version