طاعونی به نام داعش/ بخش هفتم
ابوهاجر الکردی
داستانجنایات داعش تمامی ندارد و در طول وجود این فرقهی جانی، از سوی شان هزاران جنایت وفاجعه به وقوع پیوست.
آنچه که در نوشتههای شکستهٔ من بیان میشود، تجربه از میدان کارزار و پیکار با پیروان ابن ملجم است.
زمانی که مجاهدین، تعدادی از سربازان بغدادی را پس از شهادت ابو رضوان دستگیر کردند و آنها دراسارت مجاهدین بودند، سه نفر از مهاجرین که دو تن از شمال شرق آسیا و یک نفر از کاستاریکا بود.
در هنگام گفتگو با آنها در حالی که دست و پایشان قید بود، بسوی مجاهدین حمله ور میشدند و بارهامیگفتند که اگر لحظهای موفق به آزادی و یا باز کردن دست و پا شویم، سرهای شمارا را از تن جدامیکنیم و این برای ما از عبادت کردن یک صد سال افضل تر است.
اگر از آنها سوال میشد که چرا به این اندازه نسبت به مجاهدین حقد و کینه پیدا کردهاید، پاسخ آنهااینگونه بود: شما از دین الله مرتد شدهاید(معاذالله) و جرم تان سنگین تر از کفار است و در جنگ، نابودسازی شما برای ما در اولویت است.
بنده پس از اینکه چنین صحبتی را شنیدم، برای بار دوم پرسیدم: به چه دلیل مجاهدین را مرتد خطابمیکنی؟
پاسخ میداد؛ شما چون با دولت اسلامی که در عصر کنونی اولین خیزش جهادی است، در جنگ هستید وبه همین خاطر با استناد بر آیات قرآن و حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم، چنین حکمی بر شمااطلاق میشود.
یک تن دیگر از آنها که ابو اسری دمشقی نام داشت، چنین دلایل بی اساس را مطرح میکرد و زمانی کهاراده داشتم همرای شان با دلایل عقلی و نقلی گفتگو کنم، حاضر نمیشدند که به گفتههایم گوش فرادهند.
این نوع اشخاص و دلایل بی اساس آنها، نشان گر بی علمی و کور بودن اتباع بغدادی است و مثال آنهاهمانند کسی است که چشم دارد ولی از آنها استفاده نمیکند و چشمانش را بسته و با راهنمایی افرادمختلف به مسیری قدم میگذارد که نه خود میداند کجا میرود و نه هدفی در زندگی دارد؛ چون خود رابه کوری زده و به دنبال این و آن میرود.