عید اندلس

بهاند

هوای لطیف و شاداب صبح می‌وزید، اطمینان و رضایت در سراسر شهر بال‌وپر گشوده بود، پرتوهای طلایی آفتاب بر کاخ‌های زیبای قرطبه فرود می‌آمد، زیبایی شهر دوچند شده بود، صدای موعظه و تکبیرهای خطیبان از مناره‌های سر به‌فلک کشیده‌ی مساجد بلند شد. انبوه مردم به سمت مسجدجامع بزرگ قرطبه جمع شدند و بوی عطرهای اندلسی از تن مسلمانان به مشام رسید، نماز با اطمینان و آرامش به پایان رسید.

 

خطیبان برای بقای حکومت مقتدر اسلامی خود و خلیفه حاجب منصور رحمه‌الله در حالی دعا کردند که خلیفه با لشکر خود به جهاد رفته بود، مسلمانان دعاها را با آمین گفتن بدرقه می‌کردند.

 

مردم از مسجد بیرون آمدند، ناگهان صدای سم‌های اسب‌ها به گوش‌های شان رسید، خلیفه منصور و اردوی غبار آلود اسلام خسته و کوفته به نظر می‌رسید، منصور اراده نمود از اسبش پائین شود که پیر زنی جلو آمد و گفت: منصور! همه مردم عید را جشن گرفته و خوشحالند اما من شادی را نمی‌فهمم و گریه می‌کنم. منصور پرسید: چه شده است؟

پیر زن در پاسخ گفت: پسرم توسط دشمن در قلعه رباح (منطقه‌ای بین طلیطله و قرطبه) اسیر شده است.

 

منصور بلافاصله به سربازان اسلام دستور داد که از اسب‌های خود پیاده نشوید! به سمت رباح حرکت کنید!

 

منصور به منطقه رباح رسید و با دشمن شروع به جنگ کرد. خداوند متعال او را پیروز گرداند، اسیران مسلمان را آزاد کرده و پسر پیرزن را سالم برگرداند.

 

منابع:

سیر اعلام النبلاء

تاریخ ابن خلدون

ابو صارم
Exit mobile version