غزوات رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و درس‌های گرفته شده از آن‌ها! بخش ششم

ابو ریان حمیدی

آماده‌گیری قریش مکه:
صدای ضمضم غفاری در سراسر مکه پیچید و قریش را به حرکت درآورد. احساسات آن‌ها را برانگیخت و گفتند: این کاروان ابن حضرمی نیست که شما آن را غارت کنید، قسم به خدا که معامله ما با شما سخت خواهد بود. همه به این توافق رسیدند که یا خود به جنگ بروند یا نماینده‌ای بفرستند. بیشتر آن‌ها خود را آماده کردند، فقط ابولهب قرض‌دار خود (عاص بن هشام) را فرستاد. آن‌ها همچنین قبایل اطراف را با خود همراه کردند.

قریش با قبیله بنی‌بکر اختلافاتی داشتند. وقتی به سمت بدر حرکت کردند، ترسیدند که بنی‌بکر از پشت به آن‌ها حمله کنند اما شیطان در قالب سراقه بن مالک نزد آن‌ها آمد و به آن‌ها تضمین داد که بنی‌بکر هرگز بر خلاف میل شما عمل نخواهد کرد. این سخنان شیطان در قالب سراقه، قریش را مطمئن کرد و قدم‌های آن‌ها را به سوی مرگ سریع‌تر کرد.

تعداد و تجهیزات لشکر مکه:
این لشکر با غرور از مکه مکرمه خارج شد، همان‌طور که خداوند متعال در مورد آن‌ها فرموده است: “و لاتکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس”.
ترجمه: مانند کسانی نباشید که از خانه‌های خود با تکبر و برای نشان دادن خود به مردم خارج شدند.

تعداد این لشکر حدود هزار جنگجو بود، با ۷۰۰ شتر و ۱۰۰ اسب. بر هر اسب یک جنگجو زره‌پوش سوار بود. خوانندگان نیز با آن‌ها بودند و هجو رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و یاران وی را می‌خواندند. علاوه بر این، ۶۰۰ جنگجوی زره‌پوش دیگر نیز در لشکر حضور داشتند. فرمانده کل آن‌ها ابوجهل بود. آن‌ها با غرور فراوان به سمت بدر حرکت کردند تا لشکر اسلام را که به غرور و قدرت آن‌ها ضربه زده بود، از جزیره عرب محو کنند.

حرکت لشکر اسلام و وقایع پیش‌آمده در راه:
وقتی لشکر از مدینه حرکت کرد، در طول راه وقایعی رخ داد که درس‌های بسیار مثبتی برای ما به جای گذاشت.

۱. وقتی به چاه ابی‌عنبه که در فاصله یک میلی از مدینه قرار داشت، رسیدند. رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم لشکر خود را بررسی کرد و کسانی که سن کمی داشتند و توانایی مقابله با دشمن را نداشتند، به مدینه بازگرداند. از جمله آن‌ها براء بن عازب و عبدالله بن عمر بودند که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم آن‌ها را به مدینه بازگرداند.

۲. در لشکر یک مشرک نیز حضور داشت که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم او را نیز از لشکر خارج کرد و به او گفت: “ارجع فلن استعین بمشرک” یعنی برگرد من از مشرک کمک نمی‌خواهم. او بسیار تلاش کرد تا در لشکر باقی بماند، اما موفق نشد. در نهایت اسلام آورد و به یکی از جنگجویان لشکر اسلام تبدیل شد.

لشکر اسلام هنوز به منطقه صفراء نرسیده بود که دو تن از صحابه (بسبس بن عمر و عدی بن ابی الرغباء) را برای کسب معلومات درباره کاروان فرستادند. وقتی لشکر به منطقه صفراء رسید، آن‌ها به رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم گزارش دادند که یک لشکر بزرگ از قریش مکه برای محافظت از کاروان در حرکت است.

نجات کاروان:
ابوسفیان بسیار زیرک بود. او در مسیر عمومی به سمت بدر حرکت می‌کرد. وقتی به نزدیکی بدر رسید، خودش به منطقه بدر آمد تا معلوماتی درباره لشکر اسلام به دست آورد. قبل از او، بسبس و عدی نیز به اینجا آمده بودند و مشک‌های خود را از چاه بدر پر کرده و اسب‌های خود را سیراب کرده بودند. وقتی ابوسفیان به اینجا رسید، از مجدی بن عمرو پرسید: آیا کسی را اینجا دیده‌ای؟ او پاسخ داد: نه، فقط دو سواره دیده‌ام. آن‌ها در اینجا شترهای خود را سیراب کردند و رفتند.

ابوسفیان پشکل (پس‌افتاده) شتر را پیدا کرد و آن را شکافت و درون آن هسته‌های خرما را دید. از این طریق فهمید که این خرماهای یثرب (مدینه) هستند و لشکر اسلام قطعاً در این نزدیکی است. سپس مسیر غربی به سمت ساحل دریا را در پیش گرفت و مسیر عمومی بدر را به سمت چپ رها کرد و به این ترتیب کاروان را از دست لشکر اسلام نجات داد.

Exit mobile version