غزوات رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و درس‌های گرفته‌شده از آن‌ها! بخش دوازدهم

ابو ریان حمیدی

فرار ابلیس از میدان نبرد:

ابلیس و لشکرش نیز همراه سپاه کفر بودند، ابلیس به شکل سُراقه بن مالک و یارانش به صورت مردمان بنی‌مدلج در میدان حاضر شده بودند، به همین سبب پروردگار متعال ابتدا با هزار فرشته، سپس با دو هزار، و باز هم با دو هزار فرشته دیگر مسلمانان را نصرت کرد؛ به‌گونه‌ای که شمار مجموعی آنان به پنج هزار رسید.

هنگامی که ابلیس چشمش به فرشتگان افتاد پا به فرار گذاشت، حارث بن هشام او را گرفت و گمان برد که سراقه است اما ابلیس با مشت بر سینه‌اش کوبید و خود را رها کرد، مشرکان به او گفتند: «سراقه! به کجا می‌روی؟ تو گفته بودی تا پایان با ما خواهی بود!»
او در پاسخ گفت: «من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خدا می‌ترسم؛ او سخت عذاب دهنده است» سپس از آنجا گریخت.

مقاومت ابوجهل و شکست نهایی:

ابوجهل وقتی وضعیت نابسامان سپاهش را دید، کوشید تا صفوف پریشان را سامان دهد و انسجامی دوباره به سپاه شکست‌خورده خود ببخشد، با تکبر فریاد زد: «فرار سراقه و کشته‌شدن عتبه، شیبه و ولید نباید باعث شکست ما شود!» سخنان تشویق‌آمیزی خطاب به سپاه ایراد کرد اما یاری پروردگار متعال کجا؟ و تلاش بی‌ثمر یک کافر مغرور کجا؟

در همان حال، برخی از کفار کشته می‌شدند، برخی به دست مؤمنان و فرشتگان آسمانی اسیر می‌گردیدند و برخی دیگر پا به فرار می‌گذاشتند، از مسلمانان تنها چهارده تن شهید شدند؛ شش تن از مهاجرین و هشت تن از انصار.

وقتی که میدان بدر پیروزی مسلمانان را به خود دید و لشکر کفر شکسته شد، پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه را به مدینه فرستاد تا بشارت فتح را برسانند.

سائب بن ابی حبیش اسدی در دوران خلافت عمر رضی الله عنه این ماجرا را چنین نقل می‌کرد: «شخصی مرا زیاد خوشحال کرد، وقتی پرسیده شد که چه کسی تو را شاد کرده؟ گفت: داستان از این قرار است که در روز بدر، من نیز جزو سپاه شکست‌خورده قریش بودم، در همان هنگام مردی بلند قامت، سفیدچهره و سوار بر اسب مرا گرفت و با ریسمان بست، وقتی عبدالرحمن بن عوف آمد مرا بسته یافت و فریاد زد: چه کسی او را بسته؟ کسی پاسخ نداد. پس مرا نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم بردند.
ایشان از من پرسیدند: چه کسی تو را بسته است؟
گفتم: او را نمی‌شناسم، و از گفتن تمام ماجرا خودداری کردم.
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: فرشتگان تو را اسیر کرده‌اند، سپس به عبدالرحمن بن عوف دستور دادند: او را ببر، پس از مدتی نامبرده اسلام آورد».

همین نصرت غیبی فرشتگان بود که سپاه مغرور مکه را تا آستانهٔ شکست کشاند، هفتاد تن از آنان کشته شدند، و هفتاد تن دیگر اسیر گردیدند، باقی همچون روز قیامت، با ناله‌های «نفسی نفسی» به هر سو می‌گریختند تا خود را نجات دهند.

کشته شدن ابوجهل:

عبدالرحمن بن عوف می‌گوید: در روز بدر در صف ایستاده بودم که ناگاه دو نوجوان در کنارم قرار گرفتند، به من گفتند: «عمو! ابوجهل کجاست؟»
پرسیدم: برای چه او را می‌خواهید؟
گفتند: «شنیده‌ایم که او دربارهٔ پیامبر صلی الله علیه وسلم سخنان زشتی گفته است، به الله قسم اگر او را ببینیم، رهایش نمی‌کنیم تا یا او را بکشیم یا در راهش شهید شویم».

عبدالرحمن می‌گوید: اندکی بعد ابوجهل را دیدم و به آن دو نشان دادم، آن‌ها با شتاب به سوی او دویدند و با شمشیرهایشان بر فرعون این امت (ابوجهل) حمله بردند و او را از پای درآوردند.

یکی از این دو نوجوان، معاذ بن عمرو بن جموح بود او می‌گوید: «مشرکان می‌گفتند دست‌یافتن به ابوالحکم (ابوجهل) ناممکن است، چرا که در میان حلقه‌ای از محافظان قرار داشت، به دنبال فرصتی بودم، وقتی لحظهٔ مناسب را دیدم ناگهان بر او حمله‌ور شدم و پایم را بر ساق پایش نهادم و زخمی‌اش کردم، در همان لحظه عِکْرِمه – پسر ابوجهل – بر من ضربه زد و دستم را برید.
دستم فقط با پوست آویزان بود اما آن‌قدر در جنگ غرق بودم که متوجه نشدم، تمام روز جنگیدم، وقتی دردش شدید شد پایم را بر آن نهادم و آن را از تنم جدا کرده دور انداختم، سپس معوّذ آمد و ضربهٔ سنگینی به ابوجهل زد او را بر زمین انداخت اما هنوز زنده بود. معوّذ آن‌قدر جنگید تا به شهادت رسید».

در پایان نبرد، صحابه به جست‌وجوی ابوجهل پرداختند، عبدالله بن مسعود بدن او را یافت؛ هنوز نفس می‌کشید، پایش را بر سینه‌اش گذاشت و سرش را از تنش جدا کرد.
بدین ترتیب دشمن سرسخت اسلام که در مکه بارها علیه پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم توطئه کرده بود نابود شد، دشمنی که پیروان اسلام را یا با شمشیر و یا با زبان می‌آزارید و از دهانش زهر مانند تیغ بیرون می‌آمد.

وقتی سر او را نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آوردند، ایشان سه بار فرمودند:
«اللهُ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ»
سپس فرمودند: “الله اکبر، الحمد لله الذي صدق وعده، ونصر عبده، و هزم الأحزاب وحده، انطلق أرنیه”

«الله‌ اکبر، ستایش و سپاس خدایی را که وعده‌اش را راست گرداند، بنده‌اش را یاری کرد، و به‌تنهایی احزاب را شکست داد، برخیز و جسدش را به من نشان بده».
وقتی بر پیکر ابوجهل ایستاد، فرمود:
«هذا فرعونُ هذه الأُمّة».
یعنی: این، فرعون این امت است.

Exit mobile version