مناظره عمر بن عبدالعزیز با خوارج

یحیی زهار

خوارج در زمان عمر بن عبدالعزیز رحمه‌الله در منطقه الجزیره تحت رهبری شوذب حروری بغاوت کردند. عمر بن عبدالعزیز نامه‌ای را به دست محمد بن زبیر حنظلی به آن‌ها ارسال نمود.

وقتی نامه به خوارج رسید؛ دو تن از افراد شایسته و مستعد خود را که یکی عاصم حبشی و دیگری شیبانی بود به حضور عمر بن عبدالعزیز فرستادند.

عمر بن عبدالعزیز از آن‌ها پرسید: چرا علیه حکومت مسلمانان بغاوت کردید؟ یک‌تن از آن‌ها به نام عاصم گفت: عمر! به خدا سوگند بر شخصیت شما انتقادی نداریم، زیرا شما عدالت و انصاف را در زمین خدا اجرا می‌کنید، فقط یک چیز بین ما و شما باعث اختلاف می‌باشد که‌ اگر آن را بپذیرید، ما از شما و شما از ما خواهید شد و اگر آن را نپذیرید پس هیچ ارتباطی بین ما و شما وجود نخواهد داشت

عمر بن عبدالعزیز گفت: بگوئید چه چیزی شما را مجبور به بغاوت کرده است؟ عاصم گفت: می‌بینیم که با رویه خاندان خود مخالفت می‌کنید؛ بر خلاف روش و رفتار آنها می‌روید و خط مشی آنها را با ظلم تفسیر می‌کنید. اگر شما به اساس تصور خود راه خوب می‌پیمائید و آن‌ها واقعاً گمراه بوده‌اند، پس قطع رابطه علنی خود را اعلام و آن‌ها را لعنت کنید، این تنها چیزی است که می‌تواند ما و تو را از هم جدا و یا به هم نزدیک کند.

عمر بن عبدالعزیز رحمه‌الله گفت: بی‌تردید از هدف گفتار شما آنقدر فهمیدم که بغاوت را به خاطر دنیا انتخاب نکرده‌اید بلکه در پی آخرت هستید اما مسیر را اشتباه در پیش گرفته‌اید.

از شما یک چیزی می‌پرسم؛ خداوند متعال را حاضر و ناظر در نظر بگیرید و مطابق علم خود راست بگوئید: آیا ابوبکر و عمر از پیشوایان شما نبودند؟ آیا شما آن‌ها را دوست ندارید؟ در مورد آن‌ها گواهی نجات را نمی‌دهید؟ عاصم گفت: بدون شک که ابوبکر و عمر از ما بودند و ما در مورد شان گواهی می‌دهیم.

عمر بن عبدالعزیز گفت: هنگامی که اعراب پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلّم مرتد شدند، ابوبکر رضی‌الله‌عنه با آنان جنگید، خون ریخته شد، زنان و کودکان کفار را اسیر کرد و اموال شان را به غنیمت برد. عاصم گفت: بی‌شک این اتفاق افتاده است.

عمر بن عبدالعزیز گفت: می‌دانید که پس از شهادت ابوبکر، حضرت عمر خلیفه شد و همه این اسیران را آزاد کرد و به قبایلشان بازگرداند؟ عاصم گفت: بی‌شک چنین است.

عمر بن عبدالعزیز گفت: پس ابوبکر از عمر و یا و عمر از ابوبکر اعلان تبرئه کرد؟ عاصم گفت: نه. عمر بن عبدالعزیز گفت: شما در میان این دو نفر از کسب اظهار برائت می‌کنید؟ عاصم گفت: نه اصلاً.

عمر بن عبدالعزیز گفت: مردم نهروان اسلاف شما نیستند؟ شما آن‌ها را دوست ندارید و رستگاری شان را شاهدی نمی‌دهید؟ عاصم گفت: بله آنها اسلاف ما هستند و ما به نجات آن‌ها شهادت می‌دهیم.

عمر بن عبدالعزیز گفت: می‌دانید وقتی مردم کوفه علیه مردم نهروان لشکر درست کردند، آن‌ها دستان خود را از ظلم و ستم دور نگه داشتند؛ هیچ بی‌گناهی را نترسانند و خونی نریختند؟ عاصم گفت: بله چنین است.

عمر بن عبدالعزیز گفت: می‌دانید وقتی مردم بصره لشکری ​​را به دنبال مردم نهروان فرستادند، به مردم زیادی ظلم کردند، عبدالله بن خباب، صحابی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم را نیز به شهادت رساندند، سپس قبیله‌‌ای از اعراب به اسم بنوقطیعه را قتل عام نمود و بسیاری از مردم بی‌گناه را کشتند؟ عاصم گفت: بی‌شک چنین است.

عمر بن عبدالعزیز گفت: آیا گروه شما در میان این دو گروه، از کدام گروهی برائت می‌جوید؟ عاصم گفت: نه هرگز.

عمر بن عبدالعزیز گفت: خوب بگوئید دین یکی است یا دو؟ عاصم گفت: دین یکی است. عمر بن عبدالعزیز گفت: آیا در همین یک دین کاری که به شما گنجایش دارد به من ندارد؟ عاصم گفت: نه چنین نیست.

عمر بن عبدالعزیز رحمه‌الله گفت: پس چه صاعقه‌ای نازل می‌شود که شما با ابوبکر و عمر محبت دارید، آن‌ها نیز با یک‌دیگر محبت دارند با وجود اینکه در روش شان اختلاف وجود داشت!؟

این گنجایش از کجا به میان آمد که اهل بصره با اهل کوفه محبت داشته باشند اما در روش و خط‌مشی شان اختلاف شدیدی وجود داشته باشد؟! غرض تان از این مورد چیست که شما با اهل کوفه و اهل بصره محبت و علاقه دارید اما اختلاف در امور بزرگی مانند روش، نشست‌وبرخواست، امور زندگی و مال فقط تضاد بوده باشد؟

به نظر شما هیچ راه و چاره‌ای نیست که خانواده‌ام را لعن و نفرین کنیم و از آن‌ها اعلان برئت کنم؟ اگر لعن گنهکار چنین است، نمایندگان خوارج شما بگوئید چه زمانی و چند روز فرعون و هامان را نفرین کرده‌اید؟ عاصم گفت: نمی‌دانم!

عمر بن عبدالعزیز گفت: حیف است که با شما وقت لعن و نفرین کردن به فرعون نیست و برای من هیچ‌ چازه‌ای جز لعن و نفرین کردن به پیشینیانم یا اعلام برائت از آن‌ها باقی نگذاشته‌اید! امروز چیزی را که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم رد می‌نمود، شما می‌پذیرید و چیزی که را رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلّم می‌پذیرفت، شما رد می‌کنید.

سپس به آن‌ها گفت: آیا وضع شما این‌گونه نیست که کسی که بت‌پرستی را ترک کرده است، توحید و نبوت را پذیرفته و به آن‌ها اقرار می‌کند و مسلمان می‌باشد، او را می‌کشید و اعلان برائت می‌کنید؛ جان و مال او را به خود حلال می‌دانید اما با یهودیان و غیر مسلمانان مشکلی ندارید و با آنها در صلح زندگی می‌کنید!؟

حبشی عاصم یکی از نمایندگان خوارج گفت: عمر! من تا امروز دلایل روشن‌تر و محکم‌تر از استدلالات شما ندیده‌ام من گواهی می‌دهم که شما بر حق هستید و از گروه‌هایی که علیه شما بغاوت‌ کرده‌اند، قطع رابطه اعلان می‌کنم.

اما شیبانی گفت: من تا زمانی که با مسلمانان (خوارج) مشورت نکنم و به سخنان آنها گوش ندهم؛ تا آن زمان نظر خود را در این مورد شریک نمی‌سازم. عمر بن عبدالعزیز به او گفت: پس شما‌ می‌دانید و کار تان!

بعدها عاصم حبشی را عمر بن عبدالعزیز در دولت وظیفه داد و شیبانی در صف خوارج در جریان یک جنگی کشته شد.

Exit mobile version