غزوات رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و درس‌های گرفته‌شده از آن‌ها! بخش هفتم

ابو ریان حمیدی

لشکر مکه از تصمیم بازگشت منصرف شد:
وقتی کاروان نجات یافت، ابوسفیان به لشکر مکه پیام فرستاد که شما برای محافظت از کاروان آمده‌اید و کاروان نجات یافته است دوباره به مکه بازگردید. وقتی این خبر به لشکر رسید، نظر برخی از بزرگان این بود که به مکه بازگردند اما نظر اکثریت این بود که به سمت بدر برویم؛ به مسلمانان نشان دهیم که غارت کاروان قریش کار آسانی نیست.

ابوجهل با غرور خاصی گفت: هرگز به مکه بازنخواهیم گشت، به بدر خواهیم رفت، در آنجا شترها را نحر خواهیم کرد، به مردم غذا خواهیم داد و محافل شراب را با آواز خوانان گرم خواهیم کرد، تا خبر شکوه و عظمت ما در دل عرب‌ها طنین‌انداز شود.

با این حال، برخی تلاش کردند تا بازگردند اما ابوجهل اجازه نداد و لشکر به سمت بدر حرکت کرد. قبیله بنی زهره که حدود سیصد نفر بودند، به مکه بازگشتند و به این ترتیب تعداد لشکر به حدود ۱۳۰۰ نفر کاهش یافت.

قوماندان این قبیله، اخنس بن شریق بود که پس از این اقدام جایگاه خاصی در قلب قبیله بنی زهره پیدا کرد.

رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم شورای مشورتی تشکیل داد؛ اوضاع حساس بود، لشکری مجهز در مقابل لشکری بی‌سلاح و بی‌تجهیزات قرار داشت و قسم خورده بود که اسلام را نابود کند و آن شوکت و عظمتی را که در مدینه در حال رشد بود، از بین ببرد.

رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم و یاران وی در منطقه‌ای به ذفران بودند و از تصمیم لشکر مطلع شدند. ایشان شورایی تشکیل دادند، صحابه را جمع کردند و به آن‌ها گفتند: به من مشورت دهید! ابوبکر برخاست و سخنان بسیار خوبی ایراد کرد، کلامی پر از غیرت و شجاعت که روحیه همه را بالا برد.

سپس رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم دوباره گفت: به من مشورت دهید! حضرت عمر برخاست و مانند ابوبکر سخنانی پر از غیرت و شهامت بیان کرد. سپس رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم دوباره گفت: به من مشورت دهید! مقداد بن اسود برخاست و سخنرانی جالبی ایراد کرد که مانند ستونی محکم برای روحیه‌های تضعیف‌شده بود و صفحات تاریخ را با رنگ‌های تیره تزئین کرد. محتوای سخنرانی او این بود:

ای رسول خدا! آن‌چه را که پروردگار متعال به شما دستور می‌دهد، انجام دهید. ما مانند بنی‌اسرائیل نیستیم که بگوییم: تو و پروردگارت بروید و جهاد کنید، ما اینجا می‌مانیم. برخلاف آن‌ها، ما به تو می‌گوییم: تو و پروردگارت بروید و جهاد کنید، ما هم با تو خواهیم بود. ما در سمت راست، چپ، جلو و پشت تو خواهیم جنگید.

عبدالله بن مسعود می‌گوید: با بیان این کلمات، چهره رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم از خوشحالی درخشید و سپس برای او دعای خیر کرد.

ابوایوب انصاری می‌گوید: پس از این سخنان، هر صحابی آرزو می‌کرد که کاش این کلمات از دهان او بیرون آمده بود، زیرا مفهوم سخنان مقداد در قلب همه آن‌ها بود، اما شرافت بیان آن به مقداد رسید. این سخنان پر از غیرت در قلب هر صحابی طنین‌انداز شد و هر یک آرزو می‌کرد که کاش این مفهوم را اولین بار او بیان کرده بود.

این سه صحابی از مهاجرین بودند. سپس رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم دوباره گفت: به من مشورت دهید! هدف او این بود که انصار نیز چنین سخنان جذابی را بیان کنند. به این ترتیب، سعد بن معاذ رضی‌الله‌عنه برخاست و به نمایندگی از انصار سخنان عجیبی بیان کرد. سخنان او طولانی است، اما در بخشی از آن آمده است:

اگر حتی به ما دستور دهید تا به دریا بپریم، اطاعت خواهیم کرد و به دریا خواهیم پرید. هیچ یک از ما عقب نخواهد ماند. ما از جهاد با دشمن لذت می‌بریم و از خدا امیدواریم که ما را به گونه‌ای ببینید که شما را خوشحال کند.

وقتی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلّم این سخنان را شنید، فرمودند: “بروید و بشارت دهید، زیرا خداوند به من وعده داده است که یکی از دو گروه (یا لشکر قریش یا کاروان ابوسفیان) را به من خواهد داد. به خدا قسم گویا من جایگاه کشته‌شدن سران قریش را می‌بینم.”

پس از این، لشکر از منطقه ذفران حرکت کرد، کوه‌های خبیرتین، حنان و اصافر را پشت سر گذاشت و در شب جمعه، هفدهم رمضان المبارک به بدر رسید و در نزدیکی آن اردو زد.

Exit mobile version